اى تبسم شقایق رنگ بر گونهى عشق! اى پرچمدار باران در وسعت تفتیده کویر. اى حدیث سرخ شکفتن در برگ برگ تاریخ بردباری! به راستى بر شانههاى عریان دریایىات، بوسههاى آسمانى کدام سپیده را دارى که این چنین کوثر زلال آفتاب در افق ناب چشمانت جاریست؟
و کدام رود است که در سرودن دستهاى بىریاى تو گنگ نماند و کدام سرود است که مجموعهى خوبیها و زلالیهاى تو را در سینه داشته باشد؟
حنجرهى ناتوان قلم در ستایش تو روزهى سکوت مىگیرد و دل با یاد تلاطم دریایى تو دریایى مىشود، چرا که هیچ آبی، آرامش درونى تو را ندارد و هیچ موجى به خشم امواج اقیانوس دلت شبیه نیست!
اى کم نظیر عشق!
اى عشق کم نظیر...
روح آسمانى تو با کدام افق روشن بهشت تلاقى یافته و ستارگان گریبانت از کدامین کوچه باغ کهکشان عبور کردهاند که بوى کهکشان گرفتهاند؟
دل، در حضور تو یاراى نکته گفتن ندارد و هر چه بگوید و بسراید، هنوز هزاران هزار قصه ناگفته باقى است!
سر، در حضور تو سرفراز نیست!
و چشم، در مقابل چشمان تو اندوهگینترین ساحل خاموشى است، چشمى که در مقابل آیینهها شرم زیستن و میل گریستن دارد!
دست در مقابل دستانى که فرشتگان با خود به بهشت بردهاند، احساس ناتوانى مىکند...
و خلاصه ماندهایم که خروش تو را چسان بنویسیم و بلنداى روحت را چگونه در اندازههاى زمینى تعریف کنیم!
ما
به استغاثههاى عاشقانهات در نیمه شبهاى خاطره و خون غبطه مىخوریم!
ما
به عکسهاى یادگارىات، به لبخندت و به شانههاى دردمندت که بوسه گاه پروانههاست رشک مىورزیم!
نفسهاى عاشورایىات ما را بارها به خیمهى کوچک سقاى کودکان کربلا برده است و نگاهت در قوس و قزح نیایش، حماسه بارانى زخم را تفسیر کرده است.
از این پس، ما بوریاى توایم اى بىریاترین رهگذر این حوالى ...
از این پس، ما درختانى خشکیدهایم در مسیر تواى پرشکوفهترین بهار! اى سبز متبسم...
طلوع تو زیباترین اتفاقى است که در من افتاده است، تماشا کن!
من پر از شعشعه زمزمههاى توام! جانباز!
...جانبازان ما هم عمدتاً از مجموعه ى فداکار تشکیل شده اند؛ یعنى کسانى که با روحیه از محیطهاى شغلى و درسى و کارى و خانوادگى خودشان بیرون آمدند؛ در همان میدان خطر رفتند و تا مرز شهادت هم پیش رفتند؛ منتها شهادت نصیبشان نشد و به زندگى برگشتند؛ لیکن با نقص جسمانى، سلامت خودشان را فداى این راه کردند؛ بعد هم صبر کردند...
... وقتى جانباز صبر مى کند، وقتى پاى خدا حساب مى کند، وقتى یک جوان نیرومندِ زیباى برخوردار از محسنات طبیعى، با از دست دادن پا، دست، کبد، سلامتى و محروم از بسیارى از خیراتى که انسان بر اثر سلامت جسمانى از آنها برخوردار مى شود، در میان سایر مردم راه مى رود، اما شاکر است، اما احساس سرافرازى و سربلندى مى کند که در راه خدا کارى کرده؛ این قیمت و ارزشش از شهداى ما کمتر نیست؛ گاهى هم بیشتر است ...
...من به شما عرض کنم، براى یک ملت اگر عزت سیاسى و اجتماعى مطرح است، اگر رفاه مادى و رفاه در زندگى مطرح است، اگر رسیدن به آرزوها و آرمانهاى بزرگِ معنوى و دنیایى و آخرتى - هر دو مطرح است، اگر دنبال علم است، اگر دنبال قدرت جهانى و بین المللى است، هرچه که این ملت به دنبال آن است، این در صورتى تأمین مى شود که این ملت بتواند یک عناصرى را، یک چیزهایى را در خود به وجود بیاورد؛ اول ایمان است، ایمان به همان هدف؛ ایمان به همان راه...
...بى ایمانى و ولنگارى و بارى به هر جهتى و دمدمى مزاج بودن، با آینده ى روشن و افتخارآمیز نمى سازد. شما اگر تاریخ را نگاه کنید، خواهید دید هر ملتى هم که به جایى رسیده است، اولین چیزى که داشته است، ایمان و اعتقاد بوده است. اگر سیر تاریخ را مطالعه کنید - نه تاریخ هزار سال و پنج هزار سال قبل؛ نه، همین تاریخ معاصر؛ همین کشورهایى که امروز در دنیا هستند؛ اگر به تاریخ همین ها مراجعه کنید - مى بینید آنچه که دارند - حالا هر چه هست - امور مثبت و ایجابى که از آن برخوردار هستند، این در یک فصلى به آنها داده شده است که در آن فصل، این خصوصیات را داشته اند؛ اول ایمان. آن وقت آن جامعه یى که با فکر درست خود، با تشخیص درست خود، عزت و افتخار و سعادت زندگى را در راه خدا یافته است و مى داند که اگر به دین خدا عمل کند، هم دنیا و هم آخرت ، هم مادیت و هم معنویت با هم نصیب او خواهد شد، اولین شرط این راه این است که به این فکر، به این مبنا، به این راه ایمان داشته باشد....
|